شب و یه دختر تنها
دلتنگی
واقعا اگه قبل رفتنت بغلت نکنم دیونه میشم خب باید یه جوری این دلتنگیو خالی کرد. دلم میخواد انقدر دل سیر بغلت کنم تا روزایی که نمیبینمت آروم شم
یه زن مگه چقد قدرت داره در بزنه و کسی درو به روش باز نکنه
و اون در مگه چقد قدرت داره بسته بمونه وقتی یه زن عاشق پشت اون در هست ، اما درای دل تو انقد قدرت داره که قبل رفتن منو نبینه و بره مسافرت
... ولی من اصلا طاقت ندارم همینجوری مثل شب عید یه خدافظی ساده بکنیم و تا چند روز بری ,
اگه قبل رفتنت اینجارو خوندی پس هنوز فراموشم نکردیو دلتنگیمو میفهمیو میدونم میای پیشم اما اگه نخونی یعنی...
دلم میخواد از شدت دلتنگی گریه کنم. چرا خدا اینهمه احساسو به ما زنا داده, وقتی میدونست اینهمه احساس همیشه باعث اذیت خودمون میشه
برنامه دور همی نیمه شعبان
امشب ای یار دلم سخت هوایت دارد
دل سودازده ام میل صدایت دارد...
لب خود تر کن و آهسته صدایم کن باز
سخنی تازه که بویی ز صفایت دارد...
فکر میکنم اونقدری که من از برنامه دورهمی امشب عکس انداختم تا تو توی عکسا باشی از خودم عکس و فیلم نگرفتم . خب دوس دارم دست خودم نیست, جایی که تو باشی و ببینمت میخوام تو خاطره هام نگه دارمش. چقد دوس داشتنی بودی تو برنامه امشب...
اما فکر نمیکنم این اندازه ای که من میخوامت و واسه یه لحظه دیدن و حرف زدن باهات منتظرم تو منتظر من باشی . اگه ذره ای از دوست داشتنمو میفهمیدی حداقل امروزو میومدی یا اینکه پیام میدادی
همش میگفتم چی میشه پیام بده دیگه اما... خوب بخوابی
بابا و مامانم نبودن رفتن مسافرت بخاطر همین از صبح زود بیدار شدم خونه رو مرتب کردم و لباسامو آماده کردم که هر وقت تو گفتی زودی آماده شم و بیام. اما مثل اینکه تو نتونستی بهونه ای جور کنی واسه اومدنت
خب آخه چراااا ( جیییییییغ)
من بخاطر تو امروز از صبح خونه موندم هیچ جا هم نرفتم همش چشام به گوشی بود که بگی من راه افتادم....
خب بی انصاف دلم برات تنگ میشه بری اونم واسه یه هفته که اصلا نبینمت, اصلا باهات قهرم که نیومدی . خیلی بدی, بد , بد , بد
قاصدک خبر رسون و صبح زیبا
چی بهترین از این که صبح با تو برم تا... , مگه بهتر از این داریم, مگه میشه
به این میگن یه صبح دل انگیز
چقد دوس داشتم یه بوس محکم و یهویی ازت بگیرم اما حیف بد جایی بودیم . عوضش شیطنت های ریز توام بد نبود .
کاش هر روزم مثل امروز با تو شروع شه تا همیشه انقد شاد باشم ... ممنون که به یادم بودیو گفتی که با هم باشیم
قاصدک خبر رسون ، خبر دلتنگی من
هیچ یادم میکنی معشوقه ی ممنوعه ام؟
هیچ یادم میکنی شبها که من سرگشته ام ؟
در قرار عاشقی چون موجها گمگشته ام ؟
هیچ یادم میکنی آن سان که من یاد توام ؟
از فراق عشق تو چون لاله ای پژمرده ام ؟
هیچ یادم میکنی شیرین ترین شهدانه ام ؟
ای که شیرینی لبت، شیرین ترین ترانه ام
هیچ یادم میکنی ای باده ی جانانه ام؟
ای که عشق تو زده آتش بر این غمخانه ام
هیچ یادم میکنی در هجر تو جان داده ام؟
از غم نا دیدنت چون مرده جانان مرده ام
تا اومدم خونه یه قاصدک پیدا کردم چند لحظه نگاش کردم و آروم تو دستام گرفتم. بردمش بیرون بهش گفتم امشب بیاد کنار تو و بهت بگه چقد دلم برات تنگ شده تا امشب بیای... بعدش آروم فوت کردم .
با اینکه میدونم امشب حتی اینجارو نمیخونی ولی من برات قاصدک فرستادم . دلتنگتم
شعر و خاطرات
فکر میکنم موقع این شعر تو باغ بودی و این پیام برام اومد:
گوش کن ... تو هم میشنوی ؟
به گمانم وقت رفتن ست ...
آوخ ... تو که آمدنم را هم نشنیدی ،چطور رفتنم را بشنوی؟
تو نشنیدی ام ... نشنیدی ام ... یا آنقدر دیر به گوشت رسیدم که ... بگذریم ...بگذریم ،روزگار ما ،روزگار گذشتن هاست ...
ابر هارا ببین،ببین چطور میگذرند ... درست ست زیاد اشک می ریزند ولی ... می گذرند ؛هر طور شده ...ببین همیشه چمدان به دست ...
هان راستی فراموش کردم بپرسم...
تو چمدان مرا ندیده ای که کجا گذاشتم ؟
آه مرا ببخش ..انتظار عجیبی ست نه؟ ...آخر تو مگر آمدنم را دیده ای که چمدانم را ببینی ؟
ندیدی مرا ... ندیدی ... ندیدی ... یا آنقدر دیر چشمت به من افتاد که ... بگذریم ...بگذار خودم برایت بگویم ...
خب راستش اولش که می آمدم،درست شبیه همچین شبی بود ...چمدان به دستم ... می آمدم که بمانم ... دلم شور میزد و بی تاب بودم ...مثل همین حالا که می روم که رفته باشم ...اینکه باران می آمد یا نه یادم نیست ... یعنی باران که می آمد ،یادم ست که گونه هایم خیس بود،آستینم هم خیس تر... اما ...
یک لحظه صبر کن ببینم؛ تو هم بوی نم باران را حس می کنی؟
نه به گمانم ... حس نمی کنی ... تو هیچ وقت بوی نم باران و خاک را حس نکردی ... حس نکردی و حس نکردی ... یا آنقدر دیر حس کردی که ... بگذریم ...
داشتم می گفتم ... ما مرد ها با زمستان راحت تریم ... زمستان تنهایی خودش را دارد و بغض خودش ... زمستان بیشتر شب ست ...قهوه می نوشیم و می نشینیم یک گوشه،کسی هم کاری به کارمان ندارد ...ولی بهار ... بهار ...بهار ترسناک ست ... می ترسیم بد عادت شویم ...چشم باز کنیم تو باشی ...چشم ببندیم و باز کنیم و این بار ؛نباشی ... بهار سخت ست ...دلهره دارد ...
زمستان که باشی ،یعنی پاییز را گذراندی ...
بهار ولی پاییز پیش رو دارد ... بهار دلهره دارد ...بهار زیادی شیرین ست ...مثل الان که زیادی تلخ ست ...این هارا چرا به تو میگویم؟مگر تو اصلا مزه ای را هم چشیده ای؟بگذریم ...
میدانی ؛
روی چارچوب در ایستاده ام ... خوب که فکر می کنم، می بینم نمیدانم وقت رفتنست یا آمدن ... نمی دانم باید بروم یا بمانم ...زمستان ست یا بهار ...
می گویم وقت رفتن ست ولی ... می گویم که تو بگویی بمان...
این بار مرا بشنو و ببین و حس کن و بگو ...
بگو .
........
اولین بودی
و تا آخر گرفتار توام
آخرین هستی و
از اول وفادار توام
با تو بودن را کسی اندازه من حس نکرد
هر که باشی باز هم یاد توام
....................................
صبح پنج شنبه ساعت 9:24 دیقه بود که این شعر برام اومد:
شب ها گذشت و روی تو شد ماه و ماه تر
چشم تو دلبخواه و لبت دلبخواه تر ...
با لشکر دلم به مصاف تو آمدم
لشکر شکست خورد و شدم بی سپاه تر
حوا !اگر چه چیدن سیب اشتباه بود
توبه از این گناه ولی اشتباه تر
قانون عشق،عصمت یوسف نمی شناخت
سنگین ترست جرم دل بی گناه تر
محراب ابروان تو هر قدر" با خدا "ست
میخانه ی نگات ولی" لا اله" تر ...
دیگر امید نیست به دل کندنت ؛که شد
چشمت سیاه دل تر و روزم سیاه تر
جانم گرفت و گفت :"چطورست حالتان؟"
_"شکر خدا ... به لطف توام روبراه تر ..."
سیگار روشنم به لبت ،با دو انتخاب
با تو تباه گردم و بی تو
..............
من ز لمس نفست قصد زیارت دارم
من به بوسیدن لبهای تو عادت دارم
عطر موهای تو آرامش شب های من و
اندر آن قصه به صد شیوه حکایت دارم
چه کنی چون گل نوخاسته در دامن باغ
من به هر کس که تو را دیده حسادت دارم
تیر مژگان نشنیدی به دل مجنون رفت..؟
من همان شرحه دلم قصد غرامت دارم
نبَرد هر چه که مجنون ز غم لیلی برد
آنقدر غصه که از چشم سیاهت دارم
تو گذشتی ز من و هیچ نگفتی که کیم
بعد از این دربدر و حسرت آهت دارم
دیده ای زائر و درگاه حرم، باور کن
که همان زائرم و چشم به راهت دارم
چه کنم نیست مرا دادرسی از غم تو
به خدا چشم به آن روز قیامت دارم
ناله و سوز من و دست به دامان خدا
تو تمنای دلم چشم اجابت دارم
ماه من هستی و من دیده به راهت چه کنم
این مکافات که بی جرم و جنایت دارم
تمام روزای خوب من تو این شعرا خلاصه میشن, همه اینارو با عشق و علاقه نگه میدارم تو وبلاگم که تنها همدم من تو روزای تنهاییمه ، شاید یه روزی با خوندن این شعرا همه اون خاطرات برام زنده شن
دومین لحظات داشتنت بعد از هشتم عید
دلم برات تنگ شده بود ، از صبح منتظر ساعت 5 بودم فقط ببینمت. تمام این چند روز فکرم فقط تو بود, چطور میتونم ازت دور شم چطور میخوام طاقت بیارم
چقد دوست داشتنی بودی امروز . با اینکه کنارت نشسته بودم اما تا وقتی که محکم بغلت نکرده بودم هنوز احساس دلتنگی میکردم. چقد خوبه بغلت واقعا آروم شدم, فقط و فقط تو بغل تو معنی آرامشو میفهمم.
چقد خوب بود وقتی سرت رو پاهام بود و با خیال راحت میتونستم به چشمات نگاه کنم. توی آرامش چشمای تو آروم میگیرم ...
روز خوبی بود. البته کمی هم خنده دار با اون موتور سوار و راضی کردن بابات
دلم واسه مزه لبات تنگ شده بود.
این روزا از یادم نمیره. کوتاهه اما از ته دل کنارت آرومم . دوست دارم
در ضمن به هر شرایطی میشه عادت کرد جز این وضعی که من دارم. قوی ترین زن هم باشی گاهی وقتا واقعا نیاز به یه مرد داری که کنارش احساس امنیت و آرامش کنی. کنارش شیطنت کنی. من مردشو دارم اما هیچوقت معنی امنیت و آرامشو و شیطنتو کنارش نفهمیدم هیچوقت نتونستم به این بی تفاوتی عادت کنم .
من کنار تو حتی یک درصد از خود واقعیم نیستم, اگه از انرژی و شیطنت و احساس درونم خبر داشتی به این تعجب میکردی که چطور با این صبر و حوصله با این وضع کنار میام. همش خودخوری میکنم و تو خودم میریزم به خاطر همین روز به روز از لحاظ وضعیت جسمانی ضعیف تر و حساس تر میشم.
حرفای نا گفته
خیلی وقته یک نفر اصلی اینجارو فراموش کرده ... شاید اونم وقت نداره اینروزا درگیر زندگیشه
خیلی وقت بود میخواستم بنویسم اما حوصله نداشتم. چون حس تنفر تمام وجودمو گرفته. من نامزدم ولی هر شب که میگذره بیشتر ازش متنفر میشم. تنها حس ترحم دارم نسبت بهش
آخه چطور میشه یه نفر بعد اونهمه دوست داشتنت تو رو بدست بیاره بعدش تو رو دو سال تمام رها کنه و بره سراغ خانوادش. مگر من خانوادش نبودم مگه به قول خودش عشقش نبودم. مگه نمیگه با تو به جهنمم میرم. پس چرا جهنمی که من باشمو ول کرد رفت
سهم من پیامای نصفه و نیمه است. وقتی دلتنگی یا واقعا بهش نیاز دارم فقط یه نوشته هستش که بینمون میره و میاد. چقد خسته ام خدا. احساس سر درگمی میکنم.
خدایا نمیخوام همچین دعایی واسه زندگی خودم کنم ولی تا شب عروسی یا جون منو بگیر یا جون اونو ولی نذار این عروسی برپا شه . فکر کنم خیلی درونم از تنفر پر شده . منکه دوست داشتنو بلدم ولی چرا اینجوری شدم , نمیدونم یعنی باز هم یه دختر خالی از احساس شدم ؟؟؟ نمیدونم ... نمیدونم ... دوست داشتن و عشق زیباست بلدم اما کاش سهم کسی بشه که بتونیم تو زندگیمون داشته باشیم نه مثل منکه تو زندگی واقعیم که مال خودم هست ازم فرسنگ ها دور باشه یا اینکه سهم یکی دیگه باشه و تقلا کنی واسه یه لحظه باهات بودن یا داشتنش
زندگی که فقط از سر عادت باشه زندگی نیست عذابه . نمیدونم خودمم چی نوشتم . انقد دلم پر بود که هر چیزی که یادم اومد همون لحظه نوشتم بدون لحظه ای فکر کردن بهش
من افسرده نیستم فقط دلم تنگ میشه . آره تو رو دوست دارم بیشتر از اونی که فکرشو کنی .
هیچوقتم ازت نخواسته بودم بیای دنبالم بریم بیرون تا وقتی خودت نخوای همیشه منتظر بودم تو بخوای ... تو موقعیتشو داشته باشی. ولی واسه اولین بار بود که از ته دلم میخواستم بریم بیرون ولی تو زیاد برات مهم نبود . یعنی کل این یه هفته رو واسه یه ساعت هم موقعیت نداشتی؟ خیالت راحت دیگه هم هیچ وقت ازت نمیخوام که اذیت شی
سفر خوبی داشته باشی...... من
دلتنگی
قبل رفتنت میخوام واسه چند دقیقه هم که شده داشته باشمت. همینجوریش که میدونم از چهارشنبه نیستی از همین الانش دلم گرفته
واقعا اگه قبل رفتنت بغلت نکنم دیونه میشم خب باید یه جوری این دلتنگیو خالی کرد. دلم میخواد انقدر دل سیر بغلت کنم تا روزایی که نمیبینمت آروم شم
یه زن مگه چقد قدرت داره در بزنه و کسی درو به روش باز نکنه
و اون در مگه چقد قدرت داره بسته بمونه وقتی یه زن پشت اون در هست ، اما درای دل تو انقد قدرت داره که قبل رفتن منو نبینه و بره مسافرت
... ولی من اصلا طاقت ندارم همینجوری مثل شب عید یه خدافظی ساده بکنیم و تا چند روز بری
اگه قبل رفتنت اینجارو خوندی پس هنوز فراموشم نکردیو دلتنگیمو میفهمی و میدونم میای پیشم اما اگه نخونی یعنی...
دلم میخواد از شدت دلتنگی گریه کنم. چرا خدا اینهمه احساسو به ما زنا داده, وقتی میدونست اینهمه احساس همیشه باعث اذیت خودمون میشه
از دور ...
می بوسم تورا
ای آرزوی هرشبم
شاید که با این دلخوشی
پایان گرفت تاب وتبم
ازدور می بوسم تورا
ای کعبه دلبستگی
ای آشنای باوفا
ای مرهم هرخستگی...